اسوریک

مخابرات(GSM)،شعر ،داستان،اعتراض

اسوریک

مخابرات(GSM)،شعر ،داستان،اعتراض

یه شعر از خودم

تو خواب زمستونی بلند

من و بوسه های تو من و این دست قشنگ

عجب از دوری  تو

عجب از طاقت من

چه کنم با دل تنگ؟

وقتی هستیم من و تو شیشه و سنگیم من و تو

وقتی میری باز دوباره مثل بارون مثل شیشه

توی گرمای تابستون

دلامون تنگ همه

چشامون خیس میشه

دلای شیشه یی مون اسیر سنگ غمه

عجب از تو

عجب از من

عجب از درد نگفتن

من که همیشه بی نصیبم حتی از بارون کوچه

تویی این حال عجیبم دل من تو فکر کوچ

دل من سیاه و سنگی

دل تو غرق دو رنگی

من با خودم میجنگم تو داری با کی میجنگی

نمیگم که نارفیقی نمیگم که زود بریدی

چون منم دیگه بریدم

از خودت نپرس دیگه این شترُ کجا دیدی

تو فقط بگو ندیدم

منم اون ابر همیشه

منم اون خیسی شیشه

توی بارون بهاری

من رسیدم به ته خط

تو میگی کجای کاری؟

عجب از زخمه ی دستم

عجب از ناله تارم

عجب از رسم زمونه به کجا رسیده کارم

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد